Tuesday, December 14, 2010

Dice

هر شب که می خوابم به خودم می گم نکنه فردا صبح پدرم یا مادرم دیگه از خواب پا نشن.
چه حس جانکاهیه. از مضرات بچه ی آخر بودن و مستقل نبودنه.
شبا تا صبح بیدارم. ساعت 6 صبح دیگه پدر و مادرم بیدارن. امروز 6.30 شد و هیچکدوم بلند نشدن. فقط تو ذهنم داشتم تمرین می کردم وقتی به اورژانس زنگ می زنم چی باید بگم. داشتم فکر می کردم یجوری حرف نزنم که فکر کنن من کشتمشون! از بچگی هرچی خراب می شد یا می شکست اولین مظنون من بودم به خاطر همین این حس مجرم بودن توی وجودم حک شده؛ بارها هم تلاش کردم از بین ببرمش ولی نشده.
آخه پدر عزیز, مادر گرامی؛ سر پیری مجبور بودین جنایت کنید؟

پدر آن شب اگر خوش خلوتی پیدا نمی کردی
تو ای مادر اگر شوخ چشمی ها نمی کردی
تو هم ای آتش شهوت شرر بر پا نمی کردی
کنون من هم به دنیا بی نشان بودم
پدر آن شب جنایت کرده ای شاید نمی دانی
به دنیایم هدایت کرده ای شاید نمی دانی
«فروغ»

IT IS LATE, SHIT!!!

همیشه دیره

همیشه واسه همه کاری واسه من دیره

اینم شد زندگی؟

تقصیر خودم نیست

مربوطه به خونواده ای که توش بزرگ شدم

دیدگاه اونهاس که تا عمق جون من نفوذ کرده

situation

اگه یه پسر که با یه دختر سه ساله که باهم آشنان، نخواد ازدواج کنه، در عین حال از دوست دخترش هم 350 کیلومتر فاصله داشته باشه، در عین حال بترسه اگه باهاش به هم بزنه اون دختر از لحاظ روحی نابود بشه، در عین حال خودش هم مردد باشه تو این کار از بسکه این دختر خوبه، در عین حال بدونه موقعیت اجتماعی خونواده هاشون اصلن به هم نمی خوره، در عین حال . . .
موقعیتش خیلی بده؟ نه؟

God

و شکر خدای را عزوجل
که هیچ اعتقادی به بودنش ندارم
لیکن هیچ مدرکی بر نبودش هم ندارم
که بشر تا بوده و هست به دنبال خدایی می گردد
اگر تکبر رخصت دهد که خود را و زمانه ی خود را جزو کوچکی از تاریخ بشر بدانیم:
بشر اگر دنبال بت بوده
اگر دنبال ماه و خورشید و ستارگان بوده
اگر همزمان چند خدا داشته
اگر زمانی بر علیه چند خدایی شوریده و تک خدایی را ترویج کرده
تنها دلیلی که برایش توانم آورد
تنها ترس از پس از مرگ است
و نیک می دانیم که ترس در جایی ظهور می کند
که مجهولی وجود داشته باشد
و آیا روزی فرا خواهد رسید که این مجهول هم جزو معلومات بشر گردد؟
فی الحال و تا آن زمان من کماکان تا . . . . . . (خودسانسوری فجیع) خدا خواهم بود . . .

ball

و خدا تخم را آفرید!
شکر که این تخم آفریده شد. وگرنه من زندگی الانم رو می خواستم به چی تشبیه کنم؟