Monday, August 30, 2010

!غرور تخمگین

اصولا آدم تنهایی ام. یا توی ژنتیکمه یا اگه نیست از محیط دوران بچگی با وجودم عجین شده. دوره راهنمایی که بودم معلم پرورشی داشتیم. جوون فوق العاده مهربون و باصفایی بود. دیده بود زیاد رفیق ندارم، تصمیم گرفته بود باهام دوست بشه. یه روز رسمن بهم گفت من دوست تو، یه دفترچه خاطرات هم بهم هدیه داد و صفحه اولش رو هم خودش واسم نوشت. اخلاق پسندیده ای! که دارم به جای اینکه قبولش کنم مسخرش می کردم و بهش کم محلی می کردم!! دوره راهنمایی تموم شد. یادمه یه بار یه جایی با پدر و مادرم رفته بودم، اتفاقی معلم پرورشی م و خانومش هم اونجا بودن. اخلاق پسندیده ی دیگه ای که دارم اینه که اصلن دوست ندارم جلوی پدر و مادرم با دوست یا همکارم صحبت کنم. بیچاره اینقدر نیگام کرد که یه سلام بهم بکنه یا سر صحبت و باز کنه، منم خودمو زده بودم به کوچه علی چب که مثلا نمی شناسمش!! قشنگ یادمه بعد از اون ماجرا دیگه جواب سلام منم نمی داد. حسابی سنگ تموم گذاشته بودم واسش! فقط امیدوارم هرجا که هست موفق و سلامت باشه.

No comments:

Post a Comment